هنوز آفتاب سر نزده بود که بچه ها دویدند تا سر کوهی رسیدند. کوه کله سفیدش را بر سر داشت و آرام نشسته بود. وستا از میان بچه ها به کوه گفت: کلاهت را به من قرض می دهی؟ کوه پرسید: که با آن چه کار کنی؟...
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آونگ سیستم و آدرس avangsystem.net لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.